برای خاطر تو / از شکستههای دل / گلدانی میسازم
دوستتت دارم برای همیشه: آزادی!
«من خویشاوند نزدیک هر انسانی هستم... من انسانی هستم میان انسانهای دیگر بر سیارهی مقدس زمین، که بدون دیگران معنایی ندارم».
(احمد شاملو)
«برای خاطر تو / از شکستههای دل / گلدانی میسازم / و خود را به تمامی در آن میکارم. / میدانم / خون خواهم خورد / رشد خواهم کرد / سبز خواهم شد. / برای خاطر تو / خود را به «دار» عشق میآویزم / و حرف آخرم این است: دوستت دارم برای همیشه / «آ ز ا د ی»
( «برای خاطر تو»، از آخرین شعرهای احمد شاملو)
روز 2مرداد 1379 یکی از آفرینندگان فلسفیترین شعر پیشرو و مترقی فارسی، کسی که پنجاه سال عمر خود را پای زبانشناسی در شعر و نثر و ادبیات توده گذاشت، درگذشت.
احمد شاملو شاعریست با نوشتههایی چون آینهیی برابر جهان. شعر او، «حنجرهییست پرخنجر» با فریادی بر قلعههای فراعنهی تاجدار و عمامهدار. قلم او با شعر و ادبیات، نوری بر ویرانههای برهم انباشتهی میهن و جهانش انداخت.
در آثار الف. بامداد به «زبـانی» برمیخوریم که علاوه بر داشتن حرفهای تازه برای زندگی و انسانهایش، میتواند بین نویسنده با جهان خارج از او ارتباط برقرار کند. جریان آفرینش نوشتههای شاملو را که در سیر زمانیشان دنبال کنیم، به تکاملیافتگی آنها در دو وجه میرسیم: معنا و زبـان.
بیستوهفت سال با همیاری آیدا و دوستانش، فرهنگ عظیم «کتاب کوچه» را ـ که ناتمام ماند ـ گردآوری و تدوین کرد. «کتاب کوچه» اقیانوسی از واژه و مثل بر گرداگرد پهناوری زبان دلاویز فارسیست.
«ماهی سیاه کوچولو» ی صمد بهرنگی را با تنی چند از دوستان، از دهلیزهای خماندرپیچ سانسور گذراند و به رودخانهی اجتماع افکند تا نسلی از پیشتازان دههی 50، آن را «بیانیهی مبارزهی مسلحانه برای آزادی» بدانند.
ترجمه و بازسازی رمان «دن آرام» را با هدف معرفی ظرفیت، توان، انعطاف و قدرت شگفت زبان توده و ارائهی نثر زیبای «روایی»، به افتخارات زبان فارسی تقدیم نمود.
با «کاشفان فروتن شوکران»، «ترانههای کوچک غربت» و «در این بنبست»، مانیفست شعر پیشرو سیاسی، ضدارتجاع، آزادیخواه و نبرد با دیکتاتوری از دههی 30 تا دههی 60 را به نسل بعد از 28مرداد 32 و انقلاب 57 هدیه کرد و در تاریخ ادبیات 60سالهی ایران ماندگار نمود.
گلچینی از فرهنگ انسانی و بالندهی جهانی را با یاری دوستانش ترجمه کرد، بازسازی نمود، صدا گذاشت ـ با صدایی که طنین و آوایش، موسیقی شعر است ـ و آلبومی رنگارنگ و زیبا از شعر و ادبیات مترقی جهان را در سراسر ایران تکثیر کرد و خاطره ساخت.
بین آفرینشگران ارزشهای انسانی در آثار هنری، شاملو یکی از جلوههای این بیکرانگی میباشد. در زندگی بسیاری از آنان که عرض عمر مفیدشان با پیکار برای تحقق ارزشهای انسانی عجین بوده است، نام احمد شاملو را باید در تالار عمرشان یافت.
شاملو پس از رنسانس نیمایی که آن بلور محاط در گرداب خود را شکست، با پشتکار و سماجتی یک سویه، یک «زبـان» را آفرید. این آفریدن، یکی از رمزهای موفقیت او در شعر است. او خامهی معنا را در این زبان ریخت و با این زبان، معناهایش را جلا داد و به جامعه و ستارگان رؤیاهایش بخشید. وفور معناها در شعر شاملو، صدای زمانهی جامعهاند. پاسخ به سفارشهای زندگی انسان معترض معاصرش میباشند:
«بیشتر قطعههای دفترهای شعر او از فلسفهی زندگانی و هیجانها و تشویشهای انسان امروز حکایت دارد... شعرش بازگو کنندهی اندیشه و احساس انسان جدید است. او شعری میسراید که سرشار از رنج و سرشار از امید به آینده است، با زبانی ویژه و واژههایی خشن و تغزلی... او از انسان میگفت. از انسان شکنجه دیدهی این قرن که خدایان او را لعنت کرده بودند و او نیز خدایان را. از انسانهایی که خاک با آنها دشمن بود و با این همه بر خاک خفتند، از سنگرفشهای خونین و حماسه گورستانها. و از اینرو شعرش اجتماعیترین شعر امروز ایران شد و نجواهای آرام و خفه را به فریادی رسا بدل کرد».
(عبدالعلی دستغیب، نقد آثار احمد شاملو، صص 16، 88 و 128)
در بازآفرینی زبـانی برای تجلی اندیشههایش، پس از عبور از باروها و گردنههای شعر کلاسیک و منظوم فارسی، نظامی از موسیقی، آوا، ترکیبسازی و سبک را در ادبیات قرنهای پنجم و ششم هجری کشف کرد و به عاریهاش گرفت. کجتابهایش را سائید و آن را ساز و برگ زبـان شاملویی پوشاند:
«مثال شاملو بسیار مهم است، زیرا او به معنایی که رولان بارت میگفت، یک «زبانآفرین» است. شاملو تأثیری تعیینکننده بر سخن شاعرانهی امروز ما گذاشته و در این مورد فقط میتوان نیما یوشیج را با او مقایسه کرد. کمتر شاعر فارسی زبانی پس از شاملو توانسته از کمند شگردها و ابداعهای شاعرانهی او بگریزد... زبان شعری شاملو به یک معنای خاص «باستان گرا» است. آشکارا او توجه زیادی به زبان ادبی سدههای پنجم تا هفتم داشته، و در دورههای بیش و کم متفاوت کار خود از سخنهای گوناگون شعری، و نیز از شیوههای متمایز نویسندگی آن دوران سود جسته است. بهعنوان مثال در واپسین شعر مجموعهی ابراهیم در آتش، «میلاد آن که عاشقانه بر خاک مرد»، که به یاد احمد زیبرم سروده شده، به این رویداد با زبانی عارفانه و بیانی کهن اشاره شده است:
«... که عاشق / اعتراف را چنان به فریاد آمد / که وجودش همه بانگی شد. / نگاه کن / چه فروتنانه به درگاه نجابت / به خاک میشکند / رخسارهیی که توفانش / مسخ / نیارست کرد. / چه فروتنانه بر آستانهی تو به خاک میافتد / آن که در کمرگاه دریا / دست / حلقه توانست کرد». (ابراهیم در آتش، 1352، صص 53 - 55)
گاه زبان چنان زنگ کلام عطار را دارد که یافتن همانندها از تذکره الاولیاء بسیارآسان مینماید:
«آه، از که سخن میگوییم؟
ما بیچرا زندگانیم
آنان به چرا مرگ خودآگاهانند». (دشنه در دیس، 1356، ص 50)
در تذکره الاولیاء میخوانیم: حسن بصری گفت: «ای رابعه، این به چه یافتی؟ گفت: بدان که همه یافتها گم کردم در وی. حسن گفت: او را چون دانی؟ گفت: چون، تو دانی. ما بیچون دانیم».
(بابک احمدی، تأثیر عطار بر شعر امروز، پیوست چهار گزارش از تذکره الاولیاء عطار نیشابوری، ص 215)
آزادی: سرودی از گلوی پرندهیی یا زخمی همه عمر خونابه چکنده؟
آزادی، دغدغهی فکر و سوژههای قلم شاملو است. آرزوی گمشده در بینهایتهای یک هستیست. سرود لبان و «شکوفهی سرخ پیراهن» نسل مکرر جهان سوم. حلقهی مفقود حیاتی شایستهی انسان. شاملو در این «یقین بازیافته»، رنج و شادی انسان را در دوری از آن و وصل به آن وصف میکند:
«آه
اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاه پرندهیی
هیچکجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند.
سالیان بسیار نمیبایست دریافتن را
که هر ویرانه
نشانی از غیاب انسانیست
که حضور انسان
آبادانیست.
همچون زخمی همهعمر خونابهچکنده
همچون زخمی همهعمر به دردی خشک تپنده
به نعرهیی چشم بر جهان گشوده
به نفرتی از خود شونده.
غیاب بزرگ چنین بود
سرگذشت ویرانه چنین بود.
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
کوچکتر حتا
از گلوگاه یکی پرنده».
دانههای این معنا را در باغ آینههای شعرش کشت و پرورد. مهجوری انسان را در از خودبیگانگی ـ که محصول دیکتاتوری، استبداد، ارتجاع، استعمار و جهل میباشد ـ، دریافته بود و «دردش این بود». قلم او در کارگاه «کلمه و جمله»، در دامنهها و دهلیزهای این «درد»، بارها افتاد و برخاست و با چشمدوختن به ستارگان امید و عشقهای لایزال آدمی، اعتراف کرد که «انسان / دنیاییست» : «کوه با سنگ آغاز میشود / انسان با درد».
شاملو مقابل آرمان آزادی، به عشق افقهای زندگیاش اعتراف میکند. در شعر بلند «برای خاطر تو» ـ که از آخرین سرودههای اوست ـ، سالها سال تجربهی مبارزهیی بیتوقف با ارتجاع را در کف قلمش مینهد و رنج بزرگ واژهسازیهایش برای آزادی و حدیث آرزومندی مردمش را فروتنانه نیایش میکند:
«برای خاطر تو / از شکستههای دل / گلدانی میسازم / و خود را به تمامی در آن میکارم. / میدانم / خون خواهم خورد / رشد خواهم کرد / سبز خواهم شد. / برای خاطر تو... / برای خاطر تو / از صمد خواهم خواست / همهی ماهیان قرمز را / به طغیان در برابر تکرار فراخواند. / برای خاطر تو... / برای خاطر تو / ذره ذره خورشید را / در شب / افشان خواهم کرد. / میدانم دوستش خواهی داشت. / برای خاطر تو... / برای خاطر تو / امید خواهم داشت / سرود خواهم خواند / شعر خواهم گفت. / برای خاطر تو... / برای خاطر تو / خود را به «دار» عشق میآویزم / و حرف آخرم این است: دوستت دارم برای همیشه/ «آ ز ا د ی!»
و چون پردهی هفت قرن را پس زنیم، به راز و نیاز حافظ با آرزومندیهای مشترک جانهای عاشق برمیخوریم:
«هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود / هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند / تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است / برود از دل من وز دل من آن نرود
آنچنان مهر توأم در دل و جان جای گرفت / که اگر سر برود از دل و از جان نرود»
0 comments:
Post a Comment